بدجنسی

چندروزه بدجنس شدم .. یعنی مثلا قیافه برزخیم این روزا دوتا شاخ داره و یه دم با ابروهای گره خورده و چشمای تنگ شده .. نمی دونم چرا ..

دیشب گفتم برم بعد قرنی وضو بگیرم دو خط قران بخونم وضو گرفتم اما انگار با قران قطب همنام بودم دافعه داشت .. یعنی اگه تو این وضع اجل برسه چه آبرو ریزی بشه اون دنیا ..

قرانو بستم کتاب داستان گرفتم دستم حالا مگه خوابم می بره؟

از بس که پسرک ساعت سه خوابیده یه شبم که زود خوابید من خوابم نمی برد

هم آقای همسر هم موموشی مریضن .. آقای همسر که یه مریضی خفن و عجیب گرفته که خودش می گه سرخکه .. پارسا هم سرفه می کنه و دماغش آب می اد

مواظب خودم بودم که من مریض نشم توی این بی کسی که کسی نیست به دادمون برسه ..

الان که دارم می نویسم هم گلوم قلمبه شده هم دماغم آبچکون .. یه دستمال فرو کردم توی سوراخای دماغم یه شالم بستم دور کله و گلوم ..

خدا خودش بهمون رحم کنه 

خداکنه یه کم مهربون بشم ..

برم بخوابم راستی بدجنس چی می شه به انگلیسی؟

کتاب داستان

بعد از مدت ها دارم دوباره کتاب داستان می خونم .. از توی وب بهاره که پیشنهاد کرده بود پیداش کردم تهران که بودم زنگ زدم رایگان برام اوردن دم در... کتاب "مهمانی خداحافظی" با اینکه کتاب قطور نیست اما هنوز تموم نشده .. دیروز به خاطر یه جلسه کاری آقای همسر رفتیم ساری .. کتابو با خودم بردم چون می دونستم اونجا باهاش (یعنی با پسرک) بازی می کنن و من یه کمی وقت برای خودم دارم .. کار دیگه ای هم که ندارم .. بیشترازنصفشو خوندم .. غمگینه .. اما زیاد توش حس مشترک پیدا می شه مخصوصا که قهرمان داستان مثل من سی سالشه ..

کمی تا قسمی مثل من توی گذشته اش زندگی می کنه .. با خاطراتش .. منو برد به گذشته .. به مدرسه .. به روزایی که بزرگترین دغدغه هامون امتحان بود و دیر نرسیدن و درس جواب دادن ...

با خوندنش گریه کردم .. اونجا که نوشته بود زنگ زدن و گفتم دائیم مرده گریه کردم . . یاد دایی خودم افتادم که مرده بود .. یاد اینکه چقدر دلم براش تنگ شده .. سرمو گذاشتم زیر پتو و گریه کردم .. یاد روزای بچگی افتادم که شاد بود .. که همه بودن .. خوشحال و سرحال و سالم .. مادر بزرگ ها و پدربزرگ هام .. خاله و دایی ها و عموهام .. نمی فهمیدم یعنی چی که یکی بمیره .. تا وقتی دائی مرد.. پدر بزرگم مرد .. مادر بزرگم مرد ... عموم مرد .. آقاجون تنهامون گذاشت .. از هم دور شدیم .. بچه ها بزرگ شدن .. حالا خودشون بچه دارن .. شغل دارن ... هرکی رفت یه گوشه ی دنیا .. حتی از خواهر و برادرم دور شدم ..

این یاداوری ها غمگینم می کنه .. نفسم می گیره . .. دلم می خواد بشه یه روز ازون روزا تکرار بشه .. می دونم که شدنی نیست .. می دونم که رسم دنیا دوریه ...

بازم خوشبحال ما .. باهم بودیم و دور هم جمع می شدیم .. حالا انگار با اینکه کامپیوتر و تلفن و موبایل و هزار تا کوفت دیگه اومده ادما از هم دورترن ..پسر کوچیک من تنهاس .. همیشه تنهاس .. خیلی از بچه ها رو می بینم که تنهان

اومدم که بگم بعد از مدت ها وقت کردم کتاب داستان بخونم .. کتابی که یه حس غریبی داره .. حسی که گاهی عذابم می ده .. مثلا دلم می خواد برگردم به دوره راهنمایی و دیگه با مریم دوستم سر چیزای مسخره و الکی قهر نکنم .. سال آخر که داریم از هم جدا می شیم براشون یه یادگاری ببرم ... کمتر خودمو بگیرم ..

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این بار چون وقتمون کم بود نشد که مفصل برم خونه مامانی .. موقع برگشت یه ترمز هم اونجا زدیم و به بهانه ساعتم که دفعه قبل اونجا جا گذاشته بودم یه سر به مامانی زدم .. دیدن مامانی یعنی سیو کردن کلی انرژی .. حتی شاید با دیدن مامانم اینقدر شارژ نمی شم .. روحیه مامانی هنوز جوون و شادابه .. همیشه پر از حرف و خاطره اس .. حوصله ات یه لحظه هم سر نمی ره کنارش .. اینقدر چیز های جالب داره بگه و اینقدر باحال تعریف می کنه که خسته نمی شی ..

دلم می خواد اگر منم به سن پیری رسیدم برای جوونای دوربرم خسته کننده نباشم .. فقط یه آدم از کار افتاده نباشم .. حرف داشته باشم براشون .. براشون منبع انرژی باشم ..

هرکی هم که میاد پیشم مثل مامانی کلی خوراکی خونگی داشته باشم که بهش بدم .. هربار که می رم خونه مامانی برام شیره فسنجون درست می کنه یه ظرف بزرگ می ده که بذارم فریزر ...این بار سمنو پخته بود یه کاسه برامون داد .. از حیاط لیمو ترش چیدیم واسه خودمون .. چندتا شاخه گل یخ چیدیم که بوی بهشت می داد .. دلم میخواست وقت داشتم و از هر درختی یکی دوتا پرتقال می چیدم .. پرتقالایی که طعم لبخندای آقاجونو داره .. طعم آرامش و طراوت خونه مامانی و اقاجون ..

کاش می شد بازم دور هم جمع بشیم .. روی سکو زیر انداز پهن کنیم و توی شبای تابستون هندوانه بشکونیم .. اونوقت یه شب پره بیاد اونطرف و من جیغ بزنم .. آقاجون با دست بگیرتش و پرتش کنه توی باغچه .. به من بگه این که ترس نداره ..

از حسرت خوردن خوشم نمی اد ..بالا خره همه روزای بدو خوب تموم می شن .. عمر ماهم تند تند داره می گذره و یه روز هم دیر یا زود تموم می شه . . امروز باید کاری کنیم که فردا نگم کاش نمی کردم کاش مهربون تر بودم .. صبورتر

گاهی فکر می کنم توی برزخ بازم همه رو می بینم ..


نوشته های پسرکی !2

تا سرمو برگردونم می بینم روی دسته مبل نشسته آقاهه ... اینقدر با سرعت می ره بالا که نمی فهمم اصلا کی رفت . اما پائین اومدنش با خداست واسه همین وقتی می ره کوهنوردی منم باید در سمت بادی گارد کنار مبل ها بشینم و مواظب باشم که اگر قصد کرد بیاد پائین بگیرمش که با کله نیاد ... حق هم ندارم روی مبل بشینم یا حتی مثلا آرنجمو به بالش مبل تکیه بدم کلا همش در انحصار اوشونه ...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دیگه خل شدم از بس فکر کردم صبحانه بهش چی بدم از چایی و نون و بیسکوئیت و پنیر و مربا و اینا کلا بدش میاد .. دیگه خسته شدم هی هرروز سیب زمینی سرخ کردم و نیمرو درست کردم و براش پلو پختم صبح ..

امروز سینی چایی خودمو آوردم کنارش گفتم باید همینا رو باهم بخوریم .. هرچی گذاشتم دهنش داد بیرون بعد هم رفت جعبه شیرینی که اونور تر بود اورد درشو برداشت و شروع کرد به خوردن خلال بادوم های روی شیرینی ها .. !!!!

نگاه کرد دید من دارم چائیمو فوت می کنم اونم هر خلالی رو که برمی داشت اول فوت می کرد بعد می ذاشت توی دهنش !!!!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کامپیوتر هم از جمله وسایلی که دیگه از مالکیت ما خارج شده و مختص آقا پارسا .. یعنی تا ببینه ما تحتمون رو گذاشتیم روی صندلی و نشستیم روبروش به سرعت برق خودشو می رسونه و از پاهامون میاد بالا و می شینه توی بغلمون ماوس رو می گیره دستش اون دستم به کیبرد بعد هم تند تند می گه نی نی ! یعنی فیلم نی نی بذار .. یعنی این همه دم و دستگاه و هارد و مانیتور و سیستم و اینا فقط مسئول اینه که از صبح تا شب فیلم نی نی یا عکس نی نی نشون بده !!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داره بازی می کنه من کنارش با فاصله نشستم ماتم برده به پنجره و تو فکر نمی دونم چی هستم صورت کوچولوشو میاره درست جلوی صورتم تند تند می گه مامان مامان مامان ! رشته فکرم پاره می شه نگاهش می کنم می گم بله .. می خنده و باخوشحالی برمی گرده سر بازیش .. یعنی فقط حواست به من باشه ! فکر کردن موقوف!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دیشب داشتیم باهم نوحه خونی محمود کریمی می دیدیم (کلیپشو توی کامپیوتر داریم ) ازون موقع یاد گرفته درجا بالا و پائین می پره (همون در حالت نشسته یعنی) انگشت اشاره اش رو هم هی تکون می ده به جلو عین آقای مداح !

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این محرم بچم حسابی سینه زنی کرده .. تا تلویزون نوحه پخش می کرد عین این ربات ها که سنسور دارن تند تند سینه می زد ..

پریروز دارم براش آهنگ twinkle twinkle little star رو می خونم تند تند باها ش سینه می زنه !!!!!!!!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دامنه لغاتش هر روز بیشتر می شه .. دیروز تونست دریا رو بعد از من تکرار کنه .. خودش هم خیلی خوشش میاد که می تونه کار جدیدی انجام بده یا کلمه جدید بگه .. هی تند تند میگه

بهش میگم با بابا می ری حموم ؟عین شعر حسنی تند تند می گه نه نه !!!

می گم بابا توی حموم چیکار می کنه ؟ با دوتا دست کوچولوش موهاشو می ماله می گه بشو بشو !

دونه های کشمیش رو روی پلو نشون می ده می گه انا(ر)

توی مطب دکتر نشسته بودیم یه بچه بزرگتر از پارسا با مامانش اومدن تو نشونش می ده با خوشحالی می گه مامان!! نی نی    نی نی همه توی مطب زدن زیر خنده .. کی به کی می گه نی نی !!!

از وقتی از تهران برگشتیم دائی رو یاد گرفته تلفنو می گیره دستش می گه اَ دی(یعنی الو دایی)


خستگی

این روزا خیلی خسته ام .. فقط شیرین کاری های پسرکه که باعث می شه گاهی خسته گی هامو یادم بره .. درد پشت و کمرم هر روز بیشتر می شه .. این دکتری که اینجا رفتم پیشش می گه شاید برای تسکین دردهات جراحی راه خوبی باشه اما هم خیلی پر هزینه اس هم بعدش دو سه ماه استراحت مطلق و مراقبت می خواد و هم اینکه خیلی هم صد در صد نیست که وضع بهتر از الان بشه

تصمیم گرفتم یه کمی عضلاتم رو قوی تر کنم ورزش کنم اما نمی شه .. اینقدر از صبح دنبال پارسا اینور و اونور می دوئم و اون لابلا هم کارای تلنبار شده ی خونه رو رسیدگی می کنم که وقتی می خوابه فقط دلم می خواد یه جایی بیفتم ..

دوران دبیرستان هم روحیه شادی داشتم هم عضلات ورزیده تری .. دلم واسه اون روزا تنگ شده .. روزایی که اصلا خسته نمی شدم .. 


خدایا شکرت ..

شیرینی هاش

نشسته سرشو به بدبختی برده زیر مبل هی می گه شی شی .. بهش می گم بیا مامان اونجا شیر نیست که بیا بیرون برات درست کنم اما ول کن نیست خم شدم زیر مبل رو نگاه کردم دیدم شیشه شیری که دو سه ساعت پیش براش درست کرده بودم و  اصلا یادم رفته بود قل خورده رفته اون ته کنار دیوار .. راست می گفت بچه ام طفلکی !!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برای اینکه راضی بشه بره حمام و گریه نکنه یکی از توپاشو می دم دستش و می گم ببر اینو بشور .. با خوشحالی محکم نگهش می داره و چند بارم بوس بوسش می کنه توی حمام هم به گفته ی باباش با وجود اسباب بازی های دیگه اینو ولش نکرده و هی نگهش داشته زیر شیر که شسته بشه .. وقتی هم رفتم حوله بپوشم تنشو بیارمش بیرون محکم نگهش داشته بود .. آفرین به این همه امانت داری و تعهد پسرم !

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دیشب سعی می کرد اسم خودشو بگه ..قبلا زیاد آهنگ پارسا رو تقلید می کرد اما دیشب که داشتم عوضش می کردم به خودش کلی فشار می آورد پشت سر هم می گفت باااااااااااازا خودشم ذوق می کرد که تا حدودی شبیه پارسا رو تونسته بگه ..

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هر چیزی که می دونه نباید بهش دست بزنه وقتی می ره طرفش اول با یه خنده شیطون منو نگاه می کنه که دارم می بینمش بعد انگشت اشارشو تند تند (عین ادای خودم ) تکون می ده و می گه نه نه نه! بعد می ره سراغش و شروع می کنه به دست زدن ...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلم میخواد عکس بذارم اما حوصله اپلود کردن ندارم

از همه جا(3)

حالا که ما قصد کردیم جمعه بریم تهران هواشناسی می گه هوا ناجور برف و بارون می شه و مسافرت نکنیم و حتما توی جاده گیر می کنیم و یخ می زنیم  .. کلاس شنبه رو کنسل کردم .. کلاس جبرانی گذاشتن هم برام خیلی سخته .. خیلی دلم میخواد کسی بود که بتونم گاهی یکی دو ساعت پارسا رو بهش بسپارم

برنامه ی خواب پارسا کلا عوض شده شب امکان نداره زود تر از ساعت سه بخوابه یعنی محاله .. صبح هم در نتیجه تا ساعت یک ظهر می خوابه یا خیلی لطف کنه تا 12 بعد دوباره بعد از ظهر یا غروب دو سه ساعت می خوابه و بازم شب ساعت سه . ....

خیلی سعی کردم تغییر بدم ساعت خوابشو .. مثلا صبحا زودتر بیدارش کنم یا صدای تلویزیون رو بلند کنم یا برم ناز نازش کنم تا زودتر بیدار بشه .. یا اصلا تکون نمی خوره یا اگرم بیدار بشه اینقدر نق می زنه  و گریه می کنه تا دوباره بخوابونمش .. میاد سرشو می ذاره روی پام چشماشو می ماله التماس امیز نگاهم می کنه یهنی خوابم میاد .. خلاصه اینکه می خوابه تا خود ظهر ... اخلاقش اینطوریه که باید بخوابه تا خوابش تموم بشه بعد بیدار بشه اونوقت وقتی بیدار می شه خوشحال و شنگوله اما اگر به هر دلیلی خوابش ناتمام بمونه خیلی عصبانی می شه

بعد دوباره دم دمای غروب خوابش می گیره و تلاش ها مون برای بیدار نگه داشتنش فایده ای نداره .. دیگه اینقدر خواب الود می شه که گاهی سرشو می ذاره توی بغلم و خوابش می بره بعد دوباره دو سه ساعت می خوابه مثل الان که خوابیده ... و باز هم شب همون داستان ساعت سه ..

منم اصلا سعی نمی کنم که به زور خوابش کنم چون غیر از جیغ های بنفش و اشکای گوله گوله فایده ای نداره .. برقا رو خاموش می کنم کنارش دراز می کشم  و نگاهش می کنم .. اینقدر بازی می کنه توی تاریکی همه جا سرک می کشه ..گاهی می ره سراغ باباش که خوابیده و هی صداش می کنه بابا بابا ... دیشب یه نیم ساعتی داشت با لوله جارو برقی بازی می کرد بعد رفت سراغ سیم تلفن .. بعد رفت سراغ قفسه اسباب بازیش بعد آب خورد بعد گفت که بذارمش توی تختش .. توی تختش هم یه نیم ساعتی باهم بازی کردیم دوباره گفت که درش بیارم تا بالاخره حدود ساعت سه مثل هر شب اومد سرشو گذاشت روی بالش که یعنی دیگه خوابم میاد ... تا صبح هم هزار بار بیدار شد .. یهنی گاهی هنوز پام به اتاق خواب نرسیده بود باز بیدار می شد ..

یکی دو هفته اس که هر وقت شیر میخواد میاد بهم می گه شی شی ... از حمام که میاد براش هم شیشه شیر هم آب اماده می کنم موقع لباس پوشیدن ازش می پرسم آب بدم یا شیر ؟ یا می گه آپ یا می گه شی شی 

یه بار بعد از ظهر که از خواب بیدار شده بود بغلش کردم نشستیم روی مبل می دونه که همیشه شیر آماده دارم با اخم دوروبر رو نگاه کرد بعد گفت مامان شی شی!!!

داشت با یه انار بازی می کرد هی می گفت اوپ اوپ گفتم اون توپ نیست که اناره .. دیگه ازون موقع تا انار می بینه می گه انا نونش هم تشدید داره ..

می گم با بابا می ری حموم می گه اموم

بهش می گم پارسا دوست داری بری توی تختت؟ عین من می گه تخت فقط ت کسره داره 

می گم می دونی می خوایم بریم تهران؟ می گه ته اااا

-----------------------------------------------------------------------------------------

امروزم آقای همسر بازم بصورت فوق العاده پسرک رو نگه داشت و من رفتم دندون پزشکی .. فعلا دندونمو تراش داد برای روکش حالا معلوم نیست دیگه کی بتونم برم برای قالب گیری !!!!

موقع برگشتم از کنار یه مطب تغذیه رد می شدم توی تبلیغش نوشته بود رژیم چاقی منم که اساسی جو گیر رفتم تو گفتم اگر الان وقت می ده برم ببینم می تونم یه کمی چاقتر بشم و ازین حالت اسکلتی در بیام .. بقول آقای همسر از من می شه بعنوان یه مدل برای اموزش اسکلت استفاده کرد بس که لاغرم و استخونام زده بیرون .. خانوم منشی گفت که خانوم دکتر!!!!!!!!   (حالا خانومه لیسانس تغذیه داره ها ) از ساعت 6 تا 6 و نیم بصورت گروهی با بیماران صحبت می کنن بعد وقت می دن برای ویزیت .. اگر اینقدر به خاطر اقای همسر و پارسا نگران نبودم شاید می موندم .. وقتی هم برگشتم دیدم که پارسا تا می تونسته روی مخ باباش راه رفته و یکسره نق زده و با غلتک از روی باباش رد شده .. تا من اومدم خونه گرفت خوابید

خیلی دلم می خواد ازین وضعیت در بیام و یه کم جون بگیرم .. برای درد کمر و ستون فقراتم که رفته بودم دکتر و بعد از انجام کلی عکس و ام ار ای و ازمایش دیدم که اوضاع کمر و ستون فقراتم داغونه و حسابی به شکل s منحنی شده که البته از دوره نوجوانی این انحنا شروع شده و به علت بارداری و بغل کردن های مداوم در این مدت وخیم تر شده که غیر قابل بازگشته و حسابی مهره هام تحت فشار هستن (بهش می گن ناهنجاری اسکولیوز اگر نمی دونین بدونین) در همین راستا کمرم هم تحت فشاره و یکی دوتا از دیسک هام در حال بیرون زدن هستن و خلاصه بقول آقای همسر نابودم !!! برای درد دستهام هم امروز رفتم آزمایش دادم تا ببینیم روماتیسمه یا یه کوفت دیگه !!

البته آقای همسر هم دست کمی از من نداره پشت و کمرش دردناکه و زانوهاش خیلی صدا می دن و درد می کنن .. می گن هر نسلی از نسل قبلش داغون تره همین ما رو می گن دیگه ..

این بود ناله ها ی یک پیرزن سی ساله !!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسرکی

طوطی خونه ی ما الان یکسال و یک ماه و 23 روزه اس .. هر چی رو که می شنوه یا خودشو یا آهنگشو تقلید می کنه .. گاهی که من و باباش داریم حرف می زنیم و وروجک واسه خودش مشغول بازیه و سرش حسابی گرمه بعضی از کلمه ها ی مارو تکرار میکنه .. هر بچه ای می بینه ذوق ذوق می کنه و می گه نی نی .. آهنگ اسم خودشو تقلید می کنه .. بهش می گم آب می خوری می گه آپاین یعنی آره اگرم  نخواد می گه نه یا مثلا می گه به به

دیگه مامان و بابا رو قشنگ صدا می کنه تا یکیمون از میدان دیدش خارج بشیم تند تند صدا می کنه : بابا بابا بابا مامان مامان .. یا اگر باباش بره بیرون منتظر صدای ماشین می شه وقتی ماشین می ره می گه بفت

براش شعر حسنی بلا رو می خونم : حسنی میای بریم حموم ؟؟ سرشو تکون می ده و می گه نه نه سرتو می خوای اصلاح کنم ؟؟؟ 

صدای حیوونا رو هم که همچنان بلده .. هاپ هاپ .. بع بع .. جیک جیک .. صدای الاغ که خیلی خنده داره نمی تونم بنویسمش .. صدای گاو رو دوست نداره و نمی گه .

علاوه بر کلمه ها اغلب رفتار هامون رو هم تقلید می کنه .. مثلا اگر ببینه ما گوشمون رو بخارونیم اونم با خوشحالی اینکارو می کنه اگر عطسه کنیم ادامونو در میاره و می خند ه .. کلا فکر می کنه همه این کارا یه بازیه .. یه بار دید که من با دستمال یه جا رو تمیز کردم حالا هر جا پارچه یا دستمال گیر بیاره شروع می کنه به گرد گیری ..

دیگه با داشتن همچین آینه ی کوچولو و دقیقی که کوچیک ترین کارها و کلمه های ما از نگاه و گوش تیزش پنهان نمی مونه باید خیلی مواظب رفتارمون باشیم .. کافیه یه بار ببینه دستمون رفت توی دماغ .. با خوشحالی دستشو می ذاره توی دماغش (نگید که اصلا تا حالا انگشت به دماغ نزدید ها)

بزرگترین علاقش توپه ..  صبح که بیدار می شه هنوز چشماشو باز نکرده تند تند می گه اوپ اوپ  و با انگشت کوچولوش نشون می ده ... شب هم که داره می خوابه  اینقدر باخودش اوپ اوپ می گه  تا خوابش می بره .. هرجا یه شکل دایره ای ببینه با هیجان به ما نشون می ده و می گه اووپ حتما هم باید بگم اره دیدم مامان اون توپه .. اگر تائیدش نکنم همین طوری می گه ..اون هفته رفته بودیم مطب دکتر روی میزش یه گل هایی شکل توپ بود تا از در رفتیم تو و نشستیم پارسا با خوشحالی اونا رو نشون می داد و می گفت اوپ اوپ دیگه دکتره کلی خندید از دستش ..

مدتیه که کل اسباب بازیش شده یه قاشق .. یدونه قاشق می گیره دستش توی کل خونه راه می افته عین این گنج یاب ها قاشقو به تمام سطوح می کشه .. به دیوار . زمین . فرش. درای چوبی. در ماشین لباسشویی . .....

یعنی دیگه بقیه اسباب بازی هاشو نگاه نمی کنه غیراز توپا که هرجا پیداشون کنه می اندازه اونور .. از همه بیشتر هم دوست داره لبه ی فرش رو بلند کنه قاشقشو بکشه زیر فرش .. به هر بدبختی باشه باید اینکارو بکنه دونه دونه تمام فرشا و پادری ها و گلیم ها رو بلند کنه قاشقشو ببره اون زیر بماله .. نمی دونم توی اینکار چه کیفی هست اما حداقل واسه من یکی خیلی خوبه کلی به کارام می رسم چون خیلی سرش به این کار مهمش گرم می شه و مدتی با من کاری نداره .. گاهی یهویی جیغش در میاد میرم می بینم قاشقش مثلا زیر فرش جامونده دیگه زورش نمی رسه فرشو بلند کنه برش داره کلا مسئله قاشقه ..

ورروجک دیگه همه جا هست .. زیر میز .. توی آشپز خونه کنار سطل اآشغال .. لای مبل ها .. عاشق فشار دادن دکمه هاست .. در ماشین رو می گیره وایمسته بعد تند تند دکمه هاشو فشار می زنه .. چند بار وقتی ماشین روشن بود و وسط کارش بود رفت دکمه تقی زد خاموش کرد .. دیگه وقتی روشنش کنم باید باز از اول بشوره این ماشین ما هم قفل کودکش موقعی که ماشین کار می کنه فعال نیست فقط وقتی ماشین خاموشه قفل می شه که بقول آقای همسر چه به درد ما می خوره ؟؟!!

با وجود میز تلویزون بلندی که داریم یاد گرفته میز رو می گیره می ایسته روی پنجه هاش بلند می شه و تند تند دکمه های زیرشو  می زنه .. 

از وقتی که تونسته به تنهایی بایسته( وبلاگ خودش) روزی چند بار تمرین می کنه و تند تند واسه خودش دست می زنه از خوشحالی .. چند روز پیش که با تکیه به مبل ایستاده بود و کالسکه اش یک قدمی مبل بود دیدم یواش دستاشو از مبل جدا کرد و یک قدم کوچولو و لرزان تا کالسکه اش رفت و تندی کالسکه رو گرفت که نیافته .. توی دلم قند آب شد .. 

اون سی دی های بی بی انیشتین که پارسال خریدم الان خیلی به دردم می خوره .. بعضی از فیلماشو که توش نی نی زیاد داره پسرک خیلی دوست داره .. مخصوصا سی دی دو یه فیلم داره first moves فکر کنم که کلی نی نی های مختلف رو نشون می ده که راه می رن می شینن دست می زنن می رقصن و شعر می خونن و ....

پارسا خیییییییییییییلی اونو دوست داره .. اگر تلویزیون خاموش باشه اول خودش کنترل تلویزیون رو  عین ما می گیره دست کوچولوشو دراز می کنه سمت تی وی گاهی می تونه روشنش کنه یعنی اتفاقی دستش می خوره به یه دکمه و روشن می شه اما اگر نتونه زود میاره می ده به من و اه اه می کنه و تلویزیون رو نشون می ده یعنی برام روشن کن .. بعد بدو بدو می ره کنترل پلیر رو هم میاره (می دونه که فیلم نی نی با اون کنترل روشن می شه )و باز بعد از اینکه خودش چندبار تلاش کرد و دید نمی تونه می ده به من و تلویزیون رو نشون می ده و می گه نی نی ! یعنی بزن فیلم نی نی ها بیاد .. بعد با خوشحالی  و رضایت می شینه نی نی ها رو نگاه می کنه و گاهی هم عین کارایی رو که می بینه انجام می ده .. مثلا نی نی توی فیلم چهار دست و پا می ره پارسا هم تند تند می ره .. نی نی سرسری می کنه پارسا هم می کنه ..

تازه چون توی سی دی همزمان با هر کاری لغت انگلیسی شو هی تکرار می کنه پارسا هم بهش عادت کرده مثلا اگر بهش بگم shake زود سرسری می کنه .. بگم clap دست می زنه ..