این که چند درصد از نوشته های یک وبلاگ نویس رو چه موضوعی پر می کنه می شه از روش فهمید که چند درصد از زندگیش رو اون موضوع اشغال کرده .. مثل وبلاگ خودم که تو این یکساله همش شده پارسا .. معلومه که الان همه روزگارم فقط رسیدگی به پارساس . کمتر برای خودم وقت دارم .. کمتر به خودم و خواسته هام فکر می کنم .. اکثر اتفاق هایی که ارزش نوشتن دارن مربوط به پسرک هستن .. یا وبلاگ بقیه دوستایی که گاهی می خونمشون . .. اونایی که مامان هستن و بچه هاشون همسن های پارسا یا کوچیک تر و بزرگ ترن اکثرا همین داستانه .. می شه از روی نوشته هاشون فهمید که خیلی شرایطشون مثل همه .. همه زندگیشون خواب کردن و غذا دادن و سرگرم کردن و رسیدگی کردن به بچه اس .. اگر وقتی باشه شاید سری روی بالش بذارن و خواب که چه عرض کنم !!
اونی که عقد کرده همش داره از فراز و نشیب های دوران عقدش می نویسه .. دعواها .. عشق ها . کادوها .. بیرون رفتن ها ...
یعنی همه ذهنش الان درگیر همین چیزاس ..
سال 86 که شروع به نوشتن کردم اصلا منظورم این نبود که یه همچین وبلاگی بسازم .. یه روزانه نویسی عادی .. خیلی اهداف گنده تری داشتم توی ذهنم .. اما همش نمی شد .. همیشه یه کار مهمتری داشتم .. همیشه وقت نداشتم که برای اون چیزی که می خوام وقت بذارم ..
گاهی که غر می زنم و به آقای همسر می گم که به خاطر پارسا به فلان کار نمی رسم می گه تو همیشه یه بهانه ای برای نرسیدن هات داری .. الان پارساس .. قبلا هم همیشه با کارهات نمی رسیدی .. فکر که می کنم می بینم راست می گه .. یه وقت پایان نامه بود . یه وقت اسباب کشی بود .. یه وقت .....................................
چند وقته چندتا از فیش هامو قطع کردم . یعنی چی ؟ یعنی دیگه بیخیال این شدم که خونه نامرتبه .. دیگه حرص نمی خورم به خاطر ظرف نشسته .. غذای نداشته .. ...به اینکه آقای همسر که داره می ره کشیک حتما باید براش ساندویچ خونگی درست کنم که ببره .. می تونه از همونجا از یه مغازه ای یه چیزی بخره .. اینطو ری بهتره .. یه کمی آروم تر می شم .. اگرم وقت و حوصله داشته باشم و پارسا همراهی کنه خورد خورد کارها رو انجام می دم .. دیگه حوصله و وقت ندارم که برای درس های نخونده و کتاب زبان های روی هم تلنبار شده و کتاب آلمانی خاک گرفته و نقاشی های نیمه کاره حسرت بخورم ... صبر می کنم ببینم کی می شه که دوباره بتونم بهشون سر بزنم .. شاید بره برای سه چهار سال دیگه اگر عمری بود .. شاید هم این وسط هزار تا اتفاق دیگه بیفته ..
فکر کنم هیچ کدوم از پارارگراف هایی که نوشتم ربطی بهم نداشت .. اینم نشون می ده که چقدر ذهنم بهم ریخته اس .. چقدر چیزای جور و واجور توشه .. چیزای بی ربط
حالا که اینهمه بی ربط نوشتم اینم بگم .. این ترم بازم احتمالا یه کلاس می گیرم .. همین کلاسی که 4 ترمه با من هستن .. کلاس s1 رو هم که ترم پیش داشتم دوست داشتم بچه های فعال و شادی بودن ( این بچه ها که می گم از 20 سال شروع می شه تا 60 سال ها ) اما می خوان ازین ترم سه روز در هفته شون کنن که من به خاطر کشیک های آقای همسر نمی تونم سه روز در هفته برم .. دلم براشون تنگ می شه
راستی گفتم یکی از شاگردام که اون ترم افتاد با مامانش اومد موسسه دعوا.. نزدیک بود کار به 110 بکشه .. ؟؟ دختره بیست و خوردی سالشه یکی درمیون اومده کلاس تازه بار سومش هم هست که ترم یک رو میاد بازم بعد این همه جون کندن سر کلاس هر سوالی ازش می پرسیدم نمی تونست جواب بده ...... بهش می گم where are you from? می گه yes!!!!
امتحان کتبی شو شده 18 از 40 ...کلاسیش رو که دیگه خودتون باشین چند می دین به یه همچین آدمی که فقط خستگی رو به تن ادم می ذاره ؟ تازه من خنگ بهش کلاسی دادم 40 از 60
ورداشته شب توی بارون مامانشو آورده موسسه دعوا .. مامانه هم از دور می ددیدیش می ترسیدی .. اینقدر داد و هوار کردن که نگو .. هر چی تو دهنشون بود به مدیر و منشی ها گفتن .. من البته به خاطر پارسا زود رفتم خونه اینا رو بچه ها برام تعریف کردن .. تا وقتی هم من بودم خیلی جرات نکرده بود چیزی به من بگه ..
میگه باید دوباره از بچه من امتحان بگیرین بعدم حتما بذارینش ترم دو .. این بچه الان سومین باره که داره این ترم رو می خونه !!!!!.. (جالبش اینه که دوبار قبلم معلمش خودم بودم .. برمی گرده به زمان قبل از حاملگیم ... خودم هم یادم نبود خودش دختره بهم گفت )
من گفتم ده بار دیگه هم بخونه اما هیچ تلاشی نکنه بازم همینه .. کسی که مستمع آزاد میاد سر کلاس می شینه نمی تونه سوالات ساده رو هم جواب بده یکسره داره از بغل دستی هاش می پرسه که الان معلم داره چی می گه امتحان کتبی هم شده این من دیگه کاری از دستم برنمی اد ..
به مدیر گفتم بدین معلمای دیگه ازش امتحان شفاهی بگیرن اگر تونست دو کلمه بگه بذارنش اصلا ترم 4 .. من که بخیل نیستم هیچی هم ازم کم نمی شه ..
اره خواهر چه ملت باحالی داریم !!