شب جمعه آقا پارسا منو کچل کرد تا خوابید فکر کنم حدودای ساعت سه بود .. توی دلم گفتم عیبی نداره عوضش فردا که جمعه اس کل خانواده تا خود ظهر می خوابیم ..

از ون جا که پسرک خدای غافلگیریه صبح یهو ساعت 7 بیدار شد .. پریدیم شیر درست کردیم گذاشتمش روی پا که خوابش نپره دوباره زودی بخوابه مام به خوابمون برسیم .. اما زهی خیال باطل .. تا 8 و نیم روی پا تکونش دادم وروجک هم همین طور با چشمای گرد شده به من زل زده بود .. دیگه بعد یک ساعت و نیم پاهام انگار دوتا وزنه صد کیلویی شده بود که جیز جیز می کرد بجای گز گز .. دیدیم نامردیه ما بیدار باشیم و اقای همسر تخت گرفته باشه  خوابیده باشه

خدائیش از زور خواب هم حال تهوع داشتم نمی تونستم دیگه بشینم .. پسرک رو ورداشتم باهم رفتیم سراغ پدر !

اینقدر از سرو کول بابای خوابیده بالا رفت و دست توی چشم و گوش  و دماغش کرد که بالاخره بیدارش کرد باباشو

باباش یه سری تلاش بیهوده کرد که پسر و بخوابونه که خودش به ادامه خوابش برسه  اما تا به حالت افقی بغلش می کرد جیغ می زدو دست پا که بلندم کن .. خلاصه پاشدیم همه اومدیم توی هال تلویزیون رو روشن کردیم و زندگی رو رسما شروع کردیم آقای همسر تا دید پارسا با من سرگرم شده یهو غیب شد .. بعععععععععععععععله دیدیم رفت گرفت خوابید ..

خلاصه بازم من موندم و پسرک .. تا ساعت 11 باهم بازی کردیم براش نیمرو درست کردم پلو گرم کردم .. کارتون دیدیم تا بالاخره ساعت از 11 گذشته بود که خوابید .. منم که دیگه حالم از خوابیدن بهم می خوره از زور تن درد کنارش دراز کشیدم فکر کنم چشمام بسته شد گو ش شیطون کر خوابیدم ...

سرتو درد نیارم خواهر ساعت 1 و نیم دوباره با صدای آقا پارسا همه بیدار شدیم ..... این وسط به آقای همسر بیشتر از همه خوش گذشت رسما تا خود ظهرو خوابید ...

پاشدیم دیگه .. منکه سرم انگار توش گلوله ی سربی ریخته بودن بسکه سنگین بود . تصمیم گرفتیم پاشیم بریم از خونه بیرون تا بیشتر ازین جمعه مون به گند کشیده نشده ..

قرار شد ناهار و صبحانه رو یکسره کنیم و بریم رستوران حسن رشتی .. ..

جاتون خالی خیلی رستوران خوبی بود .. غذاهاش هم به نظر من خیلی خوب بود .. پارسا هم که کلا عاشق غذا خوردن بیرون خونه اس (عییییییییییین باباش) کلی حال کرد ... یه خورش ترش تره سفارش دادیم که از غذاهای محلی اینجاس خیلی عالی و خوشمزه بود ..

عین همیشه بیشتر از نصف غذا رو با خودمون آوردیم خونه و دو وعده دیگه هم نوش جان کردیم ..........

عصری هم باهم نشستیم فیتیله دیدیم ..

این بود از جمعه ی ما .. تا ما باشیم که دیگه شکممون رو واسه یه خواب پروپیمون صابون نزنیم !!!!!!!