خوشایندترین اتفاق غیر منتظره میتونه این باشه که ماشین رختشویی در یه بعد از ظهر دلگیر پائیزی یدفعه شروع کنه به الارم دادن و اعلام کردن یه ارور ..کد ارور رو توی اینترنت سرچ کنی و بگه این بدترین ارور دستگاهه و به معنی اشکالات اساسی در موتور ماشین ! زنگ بزنی به نمایندگی تا شاید اون یه چیز دیگه بگه و البته اون هم تایید کنه که مشکل موتورشه و حتما باید عوض بشه ..تو بمونی و یه عالمه لباس نشسته که مسلما باید بشینی توی حمام و عین اوشین یه تخته چوب ورداری و لباسا رو بسابی روش !! تا موتور رو سفارش بدن و از تهران برسه و تعمیر کار وقت کنه بیاد برات نصب کنه و حتما هم کلی خرجش می شه که خوب بشه فدای سرت !!

این مشکل کوچولو رو بذاری کنار سردرد مزمن این روزها که خیلی خوشبینانش اینه که فکر کنی مشکل همون سینوسای قدیمیه که از بچگی بهش عادت داری و حتما ربطی به چشم چپت نداره که حدود دوماهه عین الفبای مورس تلگرافی تیک می زنه ! 

این هفته بازم جولانگاه هورمون هاس که هی واسه خودشون بالا و پایین بپرن و هر بلایی دلشون می خواد سرت بیارن و تو هم باید تحملشون کنی .. بدتر از کمر درد و زانو درد و کلیه درود(جمع درد!) و عوارض جسمیش  افکار عجیب و غریب و پارانوئیدیه که توی مخت رژه می رن و بازم بهتره که فکر کنی که همش در اثر قاطی پاتی شدن هورمونهاس و اصلا و ابدا در حال خل شدن و لب مرز افسردگی نیستی و مالیخولیا نگرفتی که هی توی کلت ادمها رو می کشی و می ذاریشون توی قبر و براشون عزا می گیری و غصه م یخوری که حالا با نبودنشون چطوری زندگی کنی و ...

...

این همه احوالات این روزهای منه ..تمام سعیم رو می کنم که برای پارسا مامانی شاد که چه عرض کنم شنگول باشم و اصلا و ابدا هیچ کدوم از بهم ریختگی های درونیم رو نفهمه و در روند اروم زندگیش نوسانی پیش نیاد .. یعنی اینقدر من فیلم بازی کردم الان واسه خودم یه پا نیکول کیدمن کشف نشده شدم فقط موهام بلوند نیست ! 

البته این بچه هم انگار بشکل تله پاتی از احوالات من خبر داره که چند روزیه چسبیده به تلویزیون و بطرز عجیبی اروم می شینه توپولوها می بینه و با دوتا از ماشین کوچولوهاش بازی می کنه و فقط در مواقع کار ضروری سراغ من میاد ..

.............

مدتی بود توی ترک سریال بودم حتی گریز اناتومی رو هم تا سیزن 4 بیشتر جلو نرفتم و جلو خودمو گرفتم و بقیه شو نخریدم .. پریشب که دچار بیخوابی های دوره ای هورمونی بودم وقتی پدر و پسر خوابیدن و الکی توی نت دور می زدم یادم افتاد یه سیزن ار دسپرت هوس وایوز رو خریده بودم که هیچ وقت ندیدم .. یا یه اپیزوددیدم خوشم نیومده بود و رفته بود اون ته تهای کشو ! پیداش کردم و با این شرط که فقط یه اپیزود ببینم و بعد برم بخوابم سر اپیزود چهارمی که رسید یاد شرطم افتادم و در حالی که چشمام از درد بسته نمی شد خاموشش کردم ..

حالا عین این معتادا همش دنبال یه فرصتی ام که این دوتا بخوابن و من برم سراغش ! راستی کسی سیزن چهار به بعد گریز اناتومی رو نداره به من قرض بده ؟(اینو عین معتادا بخونین !×!)

----------------------------------------------------------------------------------------

دیشب اما برعکس پریشب پارسا که ساعت نهو نیم  بیهوش شد از خواب ( از هشت صبح بیدار بود ) منم همه چیو ول کردمو پریدم توی تخت حتی سفره شامو جمع نکردم ! ساعت سه و نیم بود که خوابم تموم شد و البته از زور سردرد بیدار شدم . یه اپیزوددیگه سریال دیدم نماز خوندم و برای صبح تند تند خمیر نون اماده کردم آقای همسرو بیدار کردم برای نماز و ساعت 6 بود که خوابیدم دوباره و البته ساعت 8 هم به صدای پارسا بیدار شدم

برای پارسا شیر اماده کردم روی نون ها زرده و کنجد زدم و گذاشتم توی فر و چایی دم کردم !! آقای همسر کلی از صبحانه با نون داغ خونگی مشعوف شد و البته به خودمم خیلی کیف داد ..

------------------------------------------------------------------------------------------------

عصری یکی از دوستام زنگ زد و یکمی حرف زدیم .. بعدش هم کمی با خواهرم چت کردم و حرفای خواهری زدیم و از دلتنگی ها نوشتیم .. زنگ خونمون صدا کرد و خانوم همسایه با بچه اش که شیش ماهی از پارسا بزرگتره اومدنو یک ساعتی پیشمون بودن و با اینکه اهل حرف زدن نبود خوش گذشت !

این اتفاقا کافی بود که فکر کنم خدا هنوزم بهم نگاه می کنه و حواسش بهم هست !