تهران گشت
سه شنبه غروب آقای همسر زنگ زد و گفت بارهاتونو ببندین که فردا باید بریم تهران من یه کاری دارم !!! مام بسی خووووووووشحال شدیم و دوتا کیف مسافرتی یکی مال خودمون یکی مال پسرک رو آوردم و با یه دست لباس می ذاشتم توی کیف با یه دست هم خونه رو می سابیدم
خلاصه ........................... (این نقطه ها همون جمع شدن بارها و نظافت خونه و سرو کله زدن با پارسا و بالاخره ساعت سه بعد از ظهر راه افتادن توی جاده پر پیچ و خم و توی ترافیک وحشتناک ساعت 7 تهران گیر کردنو ترکیدن از زور دستشویی وسط اون ترافیک و یافتن یه توالت خیلی تمیز به طریقی بسی خنده دار و .... بود که دیگه حال ندارم بنویسم )
بچه های خاله از دیدنمون خیلی خوشحال شدن و مثل همیشه پارسا تا می تونست باهاشون بازی کرد .. پنجشنبه صبح آقای همسر رفت که به کارش برسه .. قرار بود جمع صبح باهم بریم جمهوری برای پارسا لباس بخرم دیگه لباسای خونه ایش همه کوچیک شده براش که مامانم گفت که بچه ها رو داره و من و خواهرم پاشیم همون پنجشنبه صبح بریم که خلوت تره چون بعد از ظهر و فردا جمعه خیلی خیلی شلوغه و عملا نمی شه خرید کرد
دیگه مام تندی حاضر شدیم و بعد از سالها دوباره اتوبوس سوار شدم و خاطره 7-8 سال اتوبوس سواری مداوم توی ذهنم زنده شد !
بازم بازار شلوغ بود اما چیزایی که می خواستم تقریبا خریدم خوبی اینکه با خواهرم بودم این بود که هرجا من می گفتم میومد مامانم باشه می گه نه اونجا به درد نمی خوره اینجا گرونه اونجا فلانه ...
ازونجا هم باز سوار اتوبوس شدیم و رفتیم لاله زار یه دوری زدیم و بازم یه کمی لباسای توی خونه و یه چند تیکه لوازم ارایش خریدیم و همونجا هم توی بازار ساندویچ خوردیم و عصری بود که برگشتیم خونه .. بهمون خیلی خوش گذشت و چیزایی که می خواستم واسه پارسا گرفتم فقط یه چیز مهم رو که برای اقای همسر می خواستم فراموش کردم و البته دیگه پولام هم تموم شده بود .. عصری که داشتیم برمی گشتیم تازه سیل جمعیت بود که به طرف بازار ها میومدن
شب هم بچه ها رو بردیم شهر کتاب و کلی کیف کردن و بهشون خوش گذشت و هرکدومشون چندتا کتاب خریدن واسه خودم هم دو سه تا کتاب داستان ورداشتم
صبح جمعه هم با خواهر زادم رفتم مغازه حجاب که انواع روسری و چادر داره و برای بچه ها ی دوستم عیدی روسری های خوشگل خردیم و البته گرووووووووون
شنبه صبح هم با پارسا و باباش یه سری به مغازه های اطراف خونه مامان اینا زدیم شاید که یه لباس قشنگی واسه خودم پیدا کنم که عوضش یه پیرهن خوشرنگ واسه آقای همسر پیدا شد !و عصر هم برگشتیم خونمون
خدایا بخاطر همه اون روزهای خوب ازت ممنونم . بخاطر سلامتی و شادی . بخاطر توانایی مالی برای خریدن مایحتاج زندگیمون .. برای وجود پدر مادر مهربونم .. بخاطر همسر خوب و خواهر و برادرم و همه چیزایی که تو می دونی و من !!