خوشحالی من !
هر چقدر هم افسرده باشی و دلت گرفته باشد وقتی پسرک خانه ات می گوید که خوشحال باش باید باشی .. تازه خیلی هم کیف می کنی که وروجکی که فکر می کنی حواسش نیست تمام حالات تورا دقیق زیر نظر دارد ..حتی وقتی داری با دقت یک چیزی از روی مانیتور می خوانی و ابروهایت در هم رفته تا شاید تمرکزت بیشتر باشد میاید جلویت می ایستد و با چشمهایی مظلوم تر از همیشه با صدایی التماس امیز می گوید "" مامان ناراتح نباش خوشحال باش ! یه دقیقه خوشحال باش دیگه " و کم کم می رود که اشک هم توی چشمهای سیاه و گردش جمع بشود .. و تو که متوجه می شوی گره ابروهایت را باز می کنی و یک لبخند مصنوعی می زنی تا دل کوچکش راضی شود اما نمی شود
نه مامان قشنگ خوشحال بشو .. با صدا بخند اینطوری "هی هی هی "
و تو می خندی همان طوری که او می خواهد و قند توی دلت اب می شود و راستی راستی خوشحال می شوی .. راستی راستی ..
گاهی خودم هم باورم نمی شود که وجودم برای کسی اینقدر مهم باشد .. من برای این موجود کوچک همه
چیز باشم .. اخم کردنم دنیای کوچکش را تاریک کند و خنده ام برایش شادی و امنیت بیاورد.. خدایا ممنون ..
کاش لیاقت اینهمه مهم بودن را داشته باشم ..
+ نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 21:24 توسط وفا!
|